برو ماستت را بخور
اگرداستان این شعرها را (حداقل ۲ تا) نمیدانی اسمت ایرانیه وایرانی نیستی بروماستت را بخور وخودتو جرنده برا نام خلیج فارس
امیر نصر سامانی تصمیم می گیرد به همراه سپاهیانش به طور موقت در باد غیس (در خراسان آن زمان) اقامت کند، اما خوش آب و هوا بودن این منطقه اقامت امیر را طولانی می کند. لشکریان که دلتنگ شده بودند و نمیخواستند بیشتر در آنجا بمانند جرات بیان خواستهی خود را با امیر نداشتند و از رودکی میخواهند امیر را به بازگشت ترغیب کند. رودکی که امیر را خوب میشناخت تصمیم میگیرد با سرودن شعری بخت خود را برای راضی کردن امیر به بازگشت به بخارا بیازماید. رودکی در حضور امیر چنگ زنان قصیدهی «بوی جوی مولیان آمد همی» را آغاز می کند. امیر با شنیدن قصیدهی رودکی چنان دلتنگ میشود که بی کفش و رخت سفر سوار بر اسب تا بخارا میتازد!
سلطان محمود پرسيد:«اين شعر از کيست که در آن روح مردانگي وجود دارد؟»
وقتي فرخي سيستاني به دربار غزنه آمد، در شعر و شاعري به كمال رسيده بود و نيازي به شاگردي نداشت
شبی سلطان محمود غزنوی درحالت مستی! زلف (ایاز) رابرید وچون به حال آمد،از کرده پشیمان گشت وغمین شد.عنصری، شاعر دربار برای خوشی خاطر سلطان بداهتا رباعی زیر را سرود و به سلطان خواند
مولانا – دیوان شمس
میرزا محمد فرخی یزدی ملقب به تاج الشعرا و روزنامهنگار آزادیخواه و دموکرات صدر مشروطیت، سردبیر نشریات حزب کمونیست ایران از جمله روزنامه طوفان
انوری از شاعران بزرگ سده ی ششم هجری است
در تهنیت عید و مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهرابوالفتح طاهر
Leave a Reply