جنگ ایران و عراق

یک روز حسین حسینی که انزمان مسئول مخابرات بخش ۲ اصفهان بود، به من گفت: «ممدی، می‌خواهی بری مخابرات تو شهرک؟ بگم محسن زاهدی تو را ببره پیش خودش.» اونجا به يک نفر احتياج دارند از غنيمت ها جنگى سر در بياره و کاربرد انها را پيدا کنه.

آن موقع دانشگاه تعطیل بود و شبها همه جا تاریک. اقای حاجیان چندتا گونی شن پر کرده بود و جلو مسجد چهارسوق رو هم چیده بود و چند نفر توش شبها کشیک میدادند. آن موقع برای بعضی جبهه رفتن لازمه برای امر معاش.

محسن زاهدی: برادر محمدرضا (علی) زاهدی بوده و مسئولیت مخابرات لشکر ۱۴ امام حسین را بر عهده داشت.

فرماندهان انزمان

اوايل محمدرضا (علی) زاهدی فرمانده تیپ ۴۴ قمر بنی‌هاشم بود، بعد معاون حسین خرازی شد. پس از شهادت خرازی، او (علی زاهدی) مدتی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین و همچنین فرمانده سپاه بود.
او تو يکى از حمله ها جزو بچه لشکر امام حسين اصفهان بود که کشته شد.

حسین خرازی چند تن دستیار داشت؛ در اوایل، ابوشهاب (سید علی بنی لوحی,  تیپ ۲۸ صفر)، ردانی (مصطفی ردانی‌پور)، علی زاهدی، احمد کاظمی و چند نفر دیگر. یکی از آن‌ها هم فکر می‌کنم بچه رهنان یا افارون بود.

اتاق مخابرات لشکر که محسن زاهدی مسئولش بود، پاتوق دائمی همه آن‌ها بود. حسن باقری هم بود که به افشردی معروف بود. شنيدم که برادر او (حسین باقری) اکنون فرمانده کل سپاه است و اسمش در میان سرداران لشکر ثبت شده است.

روال جنگ در جبهه

چند کلمه درباره روال جنگ در جبهه:
شب بچه‌ها حمله می‌کنند و پیش می‌روند. بعد از حمله، فرض بر این است که همه چیز خوب پیش برود. قاعدتاً یک سری از این بچه‌ها که در خط جلو هستند، زنده مانده‌اند، می‌مانند و صبح عده‌ای وظیفه‌شان بردن دیگ و نان و نیروی جدید (اگر باشد) به خط جلو و بازگرداندن رزمندگانی که زنده مانده‌اند به عقب برای استراحت است.
یک گروه دیگری هم هستند که برای آوردن پیکر شهدایی که کشته و يا مجروح شدند بروند و تا جایی که می‌توانند آنها را به عقب بیاورند. هرکدام را که نتوانند بیاورند، پلاکشان را از گردنشان برمی‌دارند و می‌آورند.

يک گروه کارشان اسلحه‌ها، بی‌سیم‌ها، دوربین‌های دید در شب (مادون قرمز)، تلفن و کلیه تجهیزاتی که درسنگرهای عراقی‌ها جا مانده، با خودشان بیاورند. البته این کار بلافاصله صورت نمی‌گیرد و زمان‌بر است، چون کل آن منطقه همچنان زیر آتش خمپاره است و بعد از یک هفته، به خاطر بوی اجساد کشته‌شدگان، نمی‌توان در آنجا دوام آورد.

بی‌سیم‌های مورد استفاده عراقی‌ها در اوایل جنگ، بی‌سیم‌های روسی و بسیار سنگین بودند. ما به آن‌ها “قاطرکش” می‌گفتیم. این بی‌سیم‌ها با لامپ‌های کوچک ساخته شده بودند و ترانزیستوری نبودند. موجشان با فرکانس مدوله‌شده (FM) در باند (AM) بود. یکی از آنها را چند سال پیش در ویترین یک چایخانه دم چاه حاج میرزا در میدان شاه اصفهان ديدم.
ما این بی‌سیم‌ها را انزمان به طالبان برای جنگ با روسیه هدیه می‌دادیم.

بی‌سیم‌های ما آمریکایی از نوع پى آر سى و ۴۶ بود. AN/VRC-46 سنگين و براى بستن رو ماشين بود
روی PRC ها بایسنی هر دفعه فرکانس را می‌گشتی ولی قابل حمل بود وتو شب حملهدو و يا سه تا از انها را با خود میبردند.

اون زمان کانالها را نميشد مانند الان SAVE کني. بي سيم ۴۶ يک موتور داشت که اگر فرکانس کانال بعدى را ميخواستى بايد صبر ميکردى موتور بچرخه و فرکانس سوار شه.
رو پى آر سى بايد هر دفعه دنبال فرکانسها را ميگشتى.

در آخرهاى جنگ، عراق يک سري بي سيم از انگليس خريد به نام راکال. کوچيک بودند و ۴ تا کانال روی آنها ميشد SAVE کنى که چند تاش غنیمت به دست ما افتاد.  ولی برد چندان خوبی نداشت.

چند تا کودیرر  kodierer هم به دست ما افتاد که فقط رو راکال انگلیسی بسته می‌شد و من اون اواخر که بودم، توانستم دو از انها را رو prc سوار کنم و بنا شد که به خرازی برا سوار کردن رو ۴۶ بگیم.  منتهی از انها سالم فقط ۳ تا بیشتر نداشتیم.

دستگاه کودیرر صدا را کد میداد جوری که قابل اسراق نبود. خیلی خیلی هم گرون بود.

اما بیشتر شب‌های حمله ما از تلفنهای سیمی هندلى استفاده می‌شد. انها برای کار کردن نیاز به باتری داشتند و با یک هندل برای تولید برق زنگ. چون انها مطمئن بود و قابل استراق نبودند بیشتر مواقع تو شب اول حمله استفاده میشد.
سيم تلفن را که رو يک قرقره بود با موتور با سرعت در زير خمپاره تو جبهه تا خط جلو ميکشيدند و ما هميشه دعا ميکرديم سيم ها با خوردن ترکش خمپاره پاره نشند. بعضى وقتها دو تا ميکشيديم برا يدکى تا شب حمله دچار مشکل نشيم.
در ضمن یادم نره بگم که تو شهرک برای تماس از تلفن‌های هندلی استفاده میشد و شهرک يک اپراتور تلفن داشت.

 

 

بی‌سیم‌های روسی - قاطرکش
بی‌سیم‌های روسی – قاطرکش

 

خیلی وقت‌ها پیش می‌آمد که بچه‌های رزمنده، اسلحه، مهمات (فشنگ و نارنجک) و هر نوع غنیمت جنگی دیگر که از عراقی‌ها به دست می‌آوردند، قایم می‌کردند تا به شهر خودشان، مثلا اصفهان، شیراز، مشهد یا هر جای دیگری که از آن آمده بودند، ببرند.

در اتوبوسرانی اهواز، قبل از اینکه رزمنده‌ها سوار اتوبوس شوند، همه را بازرسی می‌کردند. علاوه بر آن، در مسیر و بین شهرها نیز دو یا سه دفعه اتوبوس‌ها را نگه می‌داشتند و ساک‌ها را می‌گشتند.

به خاطر همین بازرسی‌های شدید، بچه‌ها قبل از سوار شدن به اتوبوس، همه این وسایل را در توالت‌های اتوبوسرانی اهواز می‌گذاشتند. در نتیجه، توالت‌ها همیشه پر بود از اسلحه، نارنجک، فشنگ و هر نوع مهمات دیگری که فکرش را بکنید.

شهرک مقر اصلی لشکر ۱۴ امام حسین به فرماندهی حسین خرازی بود.

«شهرک دارخوین، محلی بود که در آن تازه خانه‌هایی مدرن ساخته شده و برخی هنوز نیمه‌تمام بودند.
این شهرک بایستی بین اهواز و آبادان قرار داشته باشد و می‌گفتند ایتالیایی‌ها آن را ساخته‌اند. بعد خواندم که این شهرک متعلق به کارکنان سازمان انرژی اتمی بوده و اسکان کارکنان و مهندسان پروژه احداث نیروگاه اتمی دارخوین بود.

در زمان جنگ، این شهرک پُر بود از بچه‌های بسیجی و نیروهای سرباز سپاهی که برای آمادگی جهت انجام عملیات و حمله‌ها در آنجا مستقر بودند .
من شايد کلا اونجا ۴ ماه بودم و فکر کنم انزمان براى تدارکات در عملیات‌ غرب بچه ها تمرین میکردند.

کل اعضاى مخابرات شايد ۱۰ نفر بود. يک روز بار کرديم رفتيم جبهه طرفهاى غرب و بنا بود چند شب بعد حمله شود.  شرافت و پناهی، داشتند رو ماشين خرازى بیسیم PRC و ۴۶ نُصب می‌کردند . شرافت به من گفت تو برو سنگر بکن ما از پس ان برميايم. شرافت خيلى خشگ مذهب بود و از من هم خوشش نمى امد چون من نماز جماعت که نمي رفتم هيچ در ضمن چند دفعه ديده بود رقص و اواز عراقى ها را هم تو تلويزيون ميبينم. از شهرک تمام کانالهاى تلويزيون عراقی‌ها قابل گرفتن بود و سر همين  همیشه با محسن بحث مرا ميکرد.
دردسرتان ندم خلاصه اينکه کاتيوشا خورد وسط ماشين و شرافت در دم رفت و پناهى از شانه ذخمى شد.
من و بهرامي و بقيه در ۱۰۰ متري انها سنگر مي کنيم بعد از اين واقعه کل بساط را جمع کرديم و برگشتيم به شهرک.

ورود به شهرک

Shark
۳۰۰ متري جلوى در ورودى محل نماز جماعت.
اگر ميرفتم جايي من هميشه صف اخر دست چپ بود

 

حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر را از اصفهان از پادگان تو کوسفه بالا دروازه شیراز با قطار ما را بردند اهواز. بچه ها از همه اطراف اصفهان بودند. من الان یادم نیست چطوری تو شهرک آمدیم. شهرک يک ورودی بزرگ آهنی داشت. دست چپ قسمت تعمیرات و مکانیک بود و طرف راست نگهبانی بود. بعد سر ۳ راهی قسمت چپ حدود ۱ تا ۲ کیلومتر گوش تا گوش خونه رزمنده ها و سمت راست اون آخر یک خانه مال مخابرات بود با یک انبار پر از کابل و بی سیم و تلفن. تو يکی از اطاق ها دو تا مرد حدود ۵۰ ساله داشتند تلويزيون های رنگی عراقی را تعمیر می‌کردند.
جلو خونه تو فضا باز تو يک کامیون یک نفر به نام بهرامي که الان تو آلمان داروخانه داره، داشت بلندگو تعمیر میکرد.

 

 

 

و اما ادامه دارد …. دندان سر جگر بزار

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

*