ادبيات مايه خجالت بود

زمانی‌ که ما مدرسه می‌رفتیم کتاب‌های ادبیات عربی و دينى اجباری بودند منتها کسی علاقه به اونها نشون نمی‌داد.
براى درس ادبيات حتماً بچه‌ها بايد میرفتن کتاب گلستان سعدى را می‌خریدند.
بعضى ها تمام اين کتابها جلد می‌کردند برا اينکه موقعی که با خودشون ميبرند کسی نبینه و خلاصه مايه خجالت بود.
(اون زمان مد اینجوری بود که بچه‌ها کتابهای‌ خودشان را را زیر بغلشو می‌گرفتن و کسی اونها تو کیف حمل نمی‌کرد)
تمام سال کلا دو يا سه برگ از کتاب گلستان بيشتر خوانده نمى شد. من يکى که از همه اونها بيزار بودم.

تا اینکه یه روز نشسته بودم خونه دیدم همسایه بغلی ما اسباب کشی ميکنند و يک خانواده افغانی اونجا نشستند.
چند روز بعد تو خیابون با یکی از جوانهای این خانواده برا خوش آمد گفتن سلام علیک کردم و در حین صحبت کردن یک شعری از شاعر بیدل هندى خواند و من اصلاً معنی شعر را نفهمیدم و اونم برا من شعر را معنی کرد و من خيلى تحت تاثیر قرار گرفتم و ديدم تو اين ضمينها کلا گاگولم.
از اون موقع رفتم به سمت ادبیات و درک شاعران کهن و تاریخى.

اول از همه از شعرحافظ شروع کنيم که مامانى هميشه می‌خواند و این شعر اينطور بود.

پدرم روضه رضوان به دوگندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
و یا اينکه
من چراملک جهان را به جوی نفروشم
فکرکنم تقریبا همین جور بود
من معنى اونو نمیدونستم ولی اینهم که مامانی نمیدونست من نمیدونم ولی معنیش اینه:

پدرم يعنى حضرت آدم
روضه رضوان يعنى بهشت
حضرت آدم بهشت را به دو گندم بفروخت
(اشاره ميشه به ادم که گندمهاى ممنوعه را خورد و خداوند با لگد زد دنداختش بیرون از بهشت) و من از نسل ادم نباشم اگر که بهشت ترا به یک دونه جو نفروشم.

مولانا – دیوان شمس

ای منجم اگرت شق و قمر باور شد     بایدت برخود وبر شمس وقمر خندیدن

فردوسی
فردوسى بچه کشاورز بود و کشاورزان در اون زمان از طبقه پولدار بودند.
فردوسی شاهنامه را در زمان سلطان محمود غزنوی دیوانه نوشته و محمود غزنوی کسى بود مثل تیمور لنگ برای سکنه هند چون همون بلای را سر هند اورد که تيمور لنگ سر ايران اورد.
فردوسی تمام پولهاى که به ارث برده بود خرج نوشتن شاهنامه کرد و دست اخر پولى براش نموند.
خلاصه به اميد اينکه یه پولی از محمود غزنوی بگیره شاهنامه را بار شتر کرد و فرستاد به دربار غزنوى.
(اون زمان شعررا روی پوست گوسفند یا پاپیروس می‌نوشتند و کتاب حجم زیادی می‌گرفت)
شاعران دربار سلطان محمود مثل بلخی، فرخی، عسجدی، منوچهری به  او حسودی کردند و داستان‌های شاهنامه را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه دادند. سلطان محمود، شاهنامه را بی‌ارزش دانست و هدیه بسیار ناچیزی برای فردوسی فرستاد.
فردوسی هم در جواب چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات، از غزنین فرار کرد و مدتی در شهرهای هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می‌رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود «طوس» درگذشت.
اگر جز به کام من آید جواب    من و گرز و میدان افراسیاب

سلطان محمود پرسید: این شعر از کیست که در آن روح مردانگی وجود دارد؟
حسنک که  از علاقمندان و طرفداران جدی فردوسی بود و همیشه به دنبال فرصت می گشت که آب رفت را به جوی باز آرد موقع را مغتنم شمرده جواب داد:
از بیچاره ابوالقاسم فردوسی است که سی سال رنج برده چنان کتابی تمام کرد ولی متأسفانه بر اثر  حاسدان مغضوب و مطرود گردید.
سلطان محمود بی نهایت متأثر شد که چرا چنین شاعر بزرگواری را از خود آزرده و رنجیده خاطر ساخت.
در آن موقع چیزی نگفت و چون به غزنین بازگشت فرمان داد دوازده شتر نیل بار کرده به طوس ببرند و ضمن عذرخواهی تحویل فردوسی دهند ولی معل الاسف هنگامی هدیۀ سلطان از دروازۀ رودبار طبران وارد شد که جنازۀ فردوسی را از دروازۀ رزان به گورستان می بردند.

شعر فحش به مادر سلطان محمود

بسی رنج بردم در این سال سی     عجم زنده کردم بدین پارسی
به دانش نبد شاه را دستگاه         و گر نه مرا برنشاندی به گاه
اگر شاه را شاه بودی پدر          به سر بر نهادی مرا تاج زر
اگر مادر شاه بانو بُدی         مرا سیم و زر تا به زانو بُدی

خیام

اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من             وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو     چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من


فهم مضرع اول مشکلى نيست ولي دومش کمي مشکل بود,  اينهم توضیح:
تو خیمه شب بازی یک سری عروسک میارن و دو نفر پشت پرده نشستن و این عروسک ها را تکان میدن و جای این عروسک ها صحبت میکنن.
اینجا خیام میگه که ما مثل این عروسک ها روی صحنه خیمه شب بازی هستیم و یه نفر از پشت این پرده دارد به جاى ما صحبت میکنه یعنی ما نیستیم که صحبت میکنیم اعمال ما از ما نيست و حالا اگر این پرده بیفتد نه تو هستی و نه من خلاصه دیگه ول معطلىهمه چی واضح شده خیلی جالبه.

کمال الدین در سال ۶۱۴ – ۶۳۳ هجری – ناظر خونریزیهای مغول و بدبختی های ایرانیان در اصفهان بود

کس نیست که تا بر وطن خود گرید      بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مرده‌ای دوصد شیون بود      امروز یکی نیست که بر صد گرید

شعر مال موقعی هست که مغول ها به نیشابور حمله کردند. اون زمان شهر نیشابور دو میلیون سکنه داشته و به واسطه يک جريانی که تو يک باغ اتفاق ميفته و فکر کنم داماد چگنیزخان کشته ميشه, چگنیزخان دستور ميده که همه دو میلیون نفر سکنه شهر را بکشنند و کمال الدین هم سالهاى بعد در اصفهان به دست مغول ها کشته ميشه.
این شعرش خیلی معروفه و من از اون خوشم میاد و میگه که یه روزی سر یک مرده که می بردن صد نفر پشت تابوت مرده گریه و شيون میکردن و الان یک نفر پیدا نمى شه که برای صد تا کشته شيون کنه.

بیدل دهلوی

دل ز نابینایی خود میکشد بار جسد.  تا گره در سینه دارد دانه، خاکش برسراست

یعنی ایکه به هیچ جا نميرسى مگر اينکه رشد فکرى پيدا کنى.
دانه لوبيا که در خاک کاشته شده زمانى رشد ميکنه که سر خودشو از تو خاک در بياره.  عالى

در اینجا بگویم که بیدل یک شاعر هندی است و تا اونجا که میدونم اصلاً ایران نبوده و زبان مادری اون هم حتی ایرانی نیست, ولی بخاطر علاقه‌ای که به زبان فارسی داشته, یک حجم عظیمی از شعر به زبان فارسی گفته و چه شعرهای عالی.

برا ياد اورى بايد بگم که نظامی, عطار, مولوی, سعدی و عراقی تقريبا در يک زمان  يه ۵۰ سال بالا پايين بودند .
۱۰۰ سال بعد حافظ و حدود ۲۵۰ سال بعد از حافظ, صائب تبریزی و بيدل زندگى ميکردنند. تو زمان صفويه.
رودکى, فردوسى و خيام مال خيلى قبل از مولوى بودند.


قطره را تا که به دریاراه است          پیش صاحبنظران دریا است
قطره دریاست اگر با دریاست          ورنه او قطره و دریا دریاست
گر ز دریا به کنار آید زود                  بود آن قطره ناچیز که بود

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

*